سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از همان بدو ورود خوب حس می کنی غربت را ...
بوی مظلومیت نفست را بریده بریده می کند ...
زمین و هوا دست در دست هم داده اند که تو را خفه کنند انگار ...
راه گلویت تنگ تر به نظر می رسد ...
قلبت شروع می کند به تندتر تپیدن ...

سعی می کنی خودت را آرام تر کنی ...
دیگر برایت مهم نیست که شورطه ها نگذارند کتاب دستت باشد ...
دیگر برایت مهم نیست که نگذارند با دیگران صحبت کنی ...
دیگر برایت مهم نیست که با کینه نگاهت کنند ...
با مشت به سینه ات بکوبند ...
حتی این که مسجد فاطمه ی زهرا (س) را هم در محل مساجد سبعه از بین برده باشند
ظاهرا ... تاب می آوری ...
اینکه شورطه ها محرمند یا نامحرم هم دیگر آن قدر ها پر رنگ نمی نماید در ذهنت ...

اما ...
اما ...
اما ...
بخدا تاب آوردنی نیست ...
که راهت را طولانی تر کنی ...
حرم را دور بزنی ...
از «باب علی» وارد شوی ...
اما قسمت روضه راهت ندهند ...
چون ایرانی هستی ...
نه ... نه ... نه ...
چون ...
شیعه هستی ...

بمیرم برای غربت و مظلومیتت ... مادر ...
اما کاش پدر را تنها نگذاشته بودی ...


مهم نوشت :
زیاد دنبال کتاب دعا های کوچک و ... نگرد ...
دعاهای داخل گوشی ات را هم ...
آن جا ذکر دل و لبت ...
چیزی نخواهد بود جز ...
« خدا لعنتتان کند» ...
می دانید که ... آل سعود را می گویم ...

لینک این مطلب در جام نیوز :
http://jamnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=72166&Serv=37



نگاشته شده در جمعه 91/1/18ساعت 1:7 عصر به قلم طیبــــــه علـــــی حدیث عشق ( ) |

Design By : Pichak