سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آن چه قصد نوشتنش را کرده ام ، شرح دل تنگی و دوری و فراق نیست

مختصر دل نوشته ای است برای آرام گرفتن بی قراری های خودم ...

اگر شاعر و به تبعیت از او بسیاری از دیگران

از دیده و دل فریاد دارند

من

از عقلم می نالم که او هم همراه دل شد

و او را جری تر کرد ...

زمانی که در افکار دوران نوجوانی خودم سیر می کردم

آن زمان که

از زندگی مشترک و همسر چیزی نمی دانستم

در تخیلات موهوم خودم همیشه به دنبال تو می گشتم

شده بودی یار خیالی من

شده بودی کسی که همه ی حرف ها و درد دل هایم را

با او به اشتراک می گذاشتم

سنگ صبور و حلال مشکلاتم بودی

حتی با هم به پیاده روی می رفتیم

تفریح و گشت و گذار و زیارت هم ...

حرف های عاشقانه می زدم

حرف های عاشقانه می شنیدم

درد دل می شنیدم و

گاهی

این من بودم که سنگ صبور و حلال مشکلاتت بودم

و "تو"

واقعی بودی ... باور کن ...

چون من باورت کرده بودم

گاهی ندار بودی و گاهی دارا

آسمانی بودی

زیاد دنبال زمینی ات گشتم

پیدا نشد ...

آری

آن زمان

همان زمان نوجوانی ام را می گویم

که من شده بودم یک پا "تو" ی آسمانی

تو

خوش بودی با ساراهای زمینی ات

گاهی سنگ صبور و حلال مشکلاتشان بودی

و گاهی آن ها ...

حرف های عاشقانه می زدی و می شنیدی

نمی دانم تو چه حسی داشتی آن زمان

همان زمان های جوانی ات

که زمینی گذراندی ...

اصلا

نمی دانم چه شد

من زمینی شدم یا تو آسمانی

خدا خواست یا قانون جذب

تو خواستی

یا من ...

هنوز هم حیران و سر در گمم که شد

تو یکهو از کجا پیدایت شد

از آسمان

یا نه

شاید هم من در زمین پیدا شدم

که هم دیگر را جذب کردیم

تو آهن ربا بودی

و من

براده های آهن

هاج و واج و مشوش

یک جا جمعم کردی

حتی اگر تصمیم به جدا شدن هم داشتم نمی توانستم ...

قدرت برتر زندگی ام شدی

یعنی

خودم خواستم که این گونه باشد

قید همه چیز را زدم

با عقل و منطقم وارد جنگ شدم

چیره شدم

و اثبات کردم که عاقلانه ای ...

آسمانه ای ...

هر چه گفتی

بدون چون و چرا پذیرفتم

آنی شدم برایت که برای هیچ کسی نبودم

آن قدر "تو" شدم که

نادیده ام بگیری

زیاد تلاش کردم

که از دست ندهمت

اما ...

نخواستی

تو تازه داشتی با عقلت کلنجار می رفتی حتما

اما نفهمیدی که

هر چیزی

زمانی دارد ...

من

قربانی نادانسته های خود شدم

قربانی آرزوهای فرشته هایی به نام مادر و پدر ...

کاش

تو که حالا

باید عاقل تر می شدی

زندگی را

حرام

من

و

... ام

نمی کردی ...

کاش ...

کاش ...

کاش ...


مهم نوشت :
کاش لا اقل دل نمی شکستی
و همراه می شدی تا ...
عاشقی را رعایت کنیم.


نگاشته شده در شنبه 91/6/11ساعت 10:47 صبح به قلم طیبــــــه علـــــی حدیث عشق ( ) |

Design By : Pichak