سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفتاد و شش سال شاهد بودی

شاهد اشک ها و ضجه ها

شاهد امید ها و شفا گرفتن ها

شاهد دردهای دل ها

شاهد طالب بودن ها و طلب ها

شاهد برخی بودن ها و نبودن ها

و برخی نبودن ها و بودن ها

شاهد بزرگ تر ها و کوچک تر ها

شاهد خلوص نیت ها

شاهد دست های پر پینه

شاهد دل های بی کینه

شاهد غیب ها بودی تو

ارادت داشتی به امام نه؟

ارادتت اما هفتاد شش ساله بوده

سخت است جدایی و دل کندن

می دانم

این را هم می دانم که قرار است تکه تکه ات کنند

اما خوبی اش این است تقدیم می شوی به ارادت مندان آستانش

می دانم چقدر دلت گرفته است

مثل من

که عادت کرده بودم حتی اگر سوار ماشین هم بودم سرم را کج می کردم از پنجره

و تا جایی که ممکن بود چشم می دوختم به

کارگاه ساخت ضریح جدید

چه می دانی چه حالی داشت وقتی درد و دل می کردی با این ضریح

امیدت این بود که می خواهد برود و برسد به دست خود آقا

گر چه تجربه های تو بیشتر است و

چهار پیراهن بیشتر از من پاره کرده ای

اما باور کن

هیچ کدام از تجربه هایت این مزه ای نبوده است

قسمت نبود دست من به تو برسد

اما حالا که هنوز فرصت داری

وساطتی کن

آبرو دار تری

هفتاد و شش سال در خدمت آقا و اراد مندانش بوده ای

بگو به آقا بگو

شاید طلب کرد و دستمان به ضریح جدیدش در کنار خود آقا هم متبرک شد

خدا را چه دیدی

اصلا ببینم می شود هم این را بخواهم هم در این فرصت باقی مانده

دستم به خود تو هم برسد در کنار آقا؟

اگر خدا بخواهد می شود می دانم

اما رو سیاهم و شرمنده

بیشتر دل گیرم اما این روزها ...

برایم دعا می کنی؟


نگاشته شده در یکشنبه 91/7/9ساعت 9:47 صبح به قلم طیبــــــه علـــــی حدیث عشق ( ) |

Design By : Pichak