1-- سلام
2-- آقا جون قيمت مقطوعه، حتي تو بگو 100تومن، همين ک گفتم
-بيخيال نميشد!
-يه هو مغازه دار اومد اين سمت ويترين و دست مشتريش رو گرفت و بردش بيرون
-ترسيد، گفت عجب آدمي هستي خيلي خوب همون که تو ميگي ، بده برم
-جون همونطور که با يه دستش درب مغازه رو بست و با دست ديگش از جيبش در اومد کليد رو توي قفل مغازه ميچرخوند، گفت: عزيزم، من بعد از نماز در خدمت شما هستم! اگه هم ميخواي مسجد500متر پايين تره!
همونطور که از هم دور ميشدن، يکي زير لب ذکر ميگفت و ديگر غر ميزد
شيطان هم مانده بود که بگيد يا بخندد
3-- التماس دعا
4-- صداي زنگ کارواني دلها را ميلرزاند، گوش کن
5-- 5تا صلوات فقط براي فرج
همين