سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اهل روستا گفته اند نگویم !!!

دیگر خسته شده بودم از شلوغی ها، از سر و صداها، از سر و کله زدن با این و آن، از امتحانات،و از درس نخواندن هایم و مهم تر از همه ازفکر کردن به  مسئله ی فلسطین و غزه که در این چند وقت تمام فکر و ذهنمان(آرایه ی غلو)را مشغول کرده بود،برای فرار از این ها که گفتم وآن ها که نگفتم وبرای تسکین این ذهن نا آرام دقیقا در روزی که قرار بود نتیجه امتحانات اعلام شود و می دانستم با اینکه خودم دنبال نتایج نروم دوستان عزیز که اگر بخواهی کاری برایت انجام بدهند وقت ندارندیا کلی دلایل قانع کننده دیگر!!!همین فرداست که زنگ بزنند و سر نمره ها بحث کنند که من کم شدم شما بیشتر شدی یا  شما کم شدی من بیشتر شدم و از این صحبت های بچه گانه؛اصلا حوصله نداشتم برای همین رفتم سفر.

خیلی فکر کردم که کجا بروم  دیدم اگر بخواهم خانه ی اقوام بروم باز از این صحبت ها خلاص نخواهم شد که امتحانات چه طور بود؟ و ... . برای همین تصمیم گرفتم بروم به یک سفر تفریحی سفر به یک روستا جایی که از همه ی دغدغه های دنیایی به دور است،جایی که هنوز صفا و صمیمیت مشتری دارد، جایی که هیچ کس دغدغه ی ساعت نه شب را ندارد!،جایی که بچه ها از سوم راهنمایی به بعد دیگر دغدغه ی درس و نمره و امتحان ندارند!،جایی که آسمانش پر از ستاره است،خوش بحالشان هنوز مادرها به راحتی به کودکانشان می گویند ستاره ها را بشمار تا خوابت ببرد،یاد کودکی های خودم افتادم وقتی خیلی بچه تر بودم(تعجب نکنید زیرا من خیلی زود زبان باز کرده ام)در یک همچین سفری به مادرم گفتم:مامان چرا این جا ستاره ها همدیگرو هل می دن؟ حالا به جوابم رسیده ام  آن موقع مادرم جوابی نداشت که بدهد زیرا نمی خواست نسبت به انسان ها بدبین بشوم.کار خوبی کرد که نگفت دستش درد نکند.

این جا جاییست که کسی نمی گوید بچه به این دست نزن! بچه به آن دست نزن!خوش به حال بچه های این جا !دشت خداست فقط و آسمانش. اگر مال این جا باشی راحت می توانی بگویی: آسمان مال من است / پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین مال من است/.

واین جاست که اگر این شعر زمزمه ی لبانت باشد دروغ نگفته ای.و هیچ قارچ غربتی هم نیست واین جا به جای اینکه تصمیم به فرار بگیری از دست صداها لذت می بری از آن ها و عاشق آن ها می شوی حتی صدای عر عر حمارها(فارسی را سعی می کنم که پاس بدارم ببخشید!).

اما تکنولوژی به این جا هم رسیده این جا هم از عصر فناوری در امان نمانده است این جا هم ظهر ها برنامه ی خانواده درجمع خانواده ها هست،این جا هم خانم نامداری تازه ها را به همان تازگی می گوید،اما خوبی اش به این است که کسی توجه زیادی به آن ندارد و هنوز جمع خانواده ها گرم و صمیمی است و این جا از شومینه و دیگر وسایل گرمایشی خبری نیست، این جا هنوز کرسی های قدیمی رونق دارد،این جاهنوز همه چیز قدیمی است و زیبا حتی فناوری و تکنولوژی نیز هنوز نتوانسته است دل ها را ... ،نمی گویم، دوست ندارم ادامه اش را بگویم فقط می گویم کاش... کاش... کاش...و ای کاش... . باز هم دوست ندارم بگویم . شما اگر دوست داشتید ادامه اش را بگویید ولی اگر شما هم مثل من دوست نداشتیدفقط درباره اش فکر کنید همین.فکرکنید.
عکس ها هنوز آماده نیست.حتما برایتان خواهم گذاشت.

 روستا و کرسی هاش...روستا،تازه ها و خانم نامداری...

 


نگاشته شده در پنج شنبه 87/11/10ساعت 11:3 عصر به قلم طیبــــــه علـــــی حدیث عشق ( ) |

Design By : Pichak