سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نامش را زیاد شنیده بودم تبلیغاتش را هم زیاد دیده بودم حتی تعریفش را هم زیاد شنیده بودم اما زیاد مشتاق خواندنش نبودم تا زمانی که در دیدار آقا امام الخامنه ای با هنرمندان نامش را از زبان مبارک ایشان شنیدم توصیه به خواندن کتاب «دا».
درنگ را جایز ندانسته و بسیار سریع کتاب را تهیه کردم به خاطر فشار سنگین امتحانات و... تقریبا سه هفته طول کشید تا تمامش کنم از همان اول احساس بسیار نزدیکی با شخصیت داستان می کردم خصوصیات اخلاقی و ... خیلی نزدیک به هم بودیم.
دقیقا خودم را در آن موقعیت ها می دیدم، هفته ی اول آنقدر اشک ریخته بودم که چشمانم تیک گرفته بود و مادرم گفت نمی گذارم ادامه اش را بخوانی! اما به مادرم قول دادم دیگر گریه نکنم خیلی سخت بود خیلی تا آخر کتاب دیگر حتی قطره ای اشک نریختم!
تا مدتی پس از اتمام کتاب دیگر نمی توانستم گریه کنم خودم  به این نتیجه رسیده بودم که رسما قصی القلب شده ام طول کشید تا بغضم ترکید و بهتر شدم. خلاصه اینکه برای منی که از دست دفاع مقدسی ها بسیار شاکی بودم که چرا خیلی از گفتنی ها را نمی گویند پاسخی کوبنده بود واقعا عالی بود و به صراحت می گویم اگر آن را نخوانده اید نصف عمرتان بر فناست!
اما دیروز خداوند سعادتی را نصیبم کرد،سیده زهرا حسینی مهمان قلب هایمان در جامعه الزهرا بود در سالروز آزادی خرمشهر 
با توجه به ساعت دیدار و خستگی ناشی از راهپیمایی صبح فکر نمی کردم اینقدر استقبال بشود. اشک ها و شوق ها و احساس ها وصف ناپذیر بود.
بسیار متواضع در گوش
ه ای از سالن نشسته بود و بچه ها دورش را گرفته بودند تا اینکه مجری صدایش زد و روی سن آمد سخن آغاز نمود و شعری بسیار زیبا از شهدا خواند،از خاطراتش گفت از دوستانش زهره فرهادی و معصومه رامهرمزی گفت و گفت که هنوز هم الحمدالله در خط رهبری هستند، از خیانت های بنی صدر گفت، از سازمان مجاهدین به اصطلاح خلق و از شهادت بچه ها توسط توپ مستقیم تانک از هواپیماهایی که از شدت نزدیکی با ژ3 هدف قرار داده می شدند ار وضعیت بهداشتشان گفت و اشک بچه ها را حسابی در آورد.
بعد از متاثر شدن بچه ها گفت که در این شرایط فوق العاده سخت هم نماز اول وقتشان ترک نمی شده گفت که با همین چادرهایشان جنگیده اند و لحظه ای آن را زمین نگذاشته اند جز در یک مورد که برای خودش پیش آمده بوده کتاب را بخوانید می فهمید! و گفت که اصلا ما برای حفظ همین ارزش ها می جنگیدیم.
گفت زمانی که بچه های ما در اینجا پر پر می شدند در پارک لاله ی تهران همین به اصطلاح مجاهدین خلقی ها بحث سیاسی راه می انداختند و وقتی در مقابل منطق بچه های حزب الهی کم می آوردند پس از مجروح کردنشان نمک و فلفل روی آن می پاشیدند.
از مادری گفت که شهناز و حسین و ناصرش را به دست خود دفن کرد و از مادر خرمشهر ننه مریم سخن به میان آورد می گفت این ها را الگو فرار دهید این ها انسان های عادی بودند مثل ما و از بهشت نیامده بودند گفت این ها انسانهایی بودند که بسیار توجه داشتند خصوصا روی لقمه هاشان!
خانم حسینی گفت که ما هر چه می کشیم از همین لقمه هاست. گفت لقمه ی حرام اولین اثرش بی غیرتی است همین بی عفتی ها و روابطی است که می بینیم.
او گفت هر که می گوید وهابیت الان فعالیتی ندارد دروغ می گوید الان هم بهائیت و هم وهابیت در حال فعالیتند دروغ می گوید آن مسئولی که می گوید این ها فعالیتی ندارند.
و اما توصیه هایش: اینکه حتما زندگینامه و وصیت نامه های شهدا را بخوانید و توجه و حواستان را حسابی جمع کنید باید پیامرسان شهدا باشیم و عامل ان شاالله،گفت رسالتی که امروز بر دوش داریم رسالتی است زینبی و در این راه هیچ عذر و بهانه ای پذیرفته نیست.
گفت باید با کسب علم و نشاط نفوذ نا پذیر باشیم.
چند تا سوال هم داشتم ازشون که متواضعانه و با لبخندی ملیح گفت مصاحبه نمی کنم اصلا! گفتم پس فقط چندتا سوالمو جواب بدید همینجوری میخوام بزارم تو سایت بدون سلاحم! بازم متواضعانه و با همون لبخند گفت آخه بقیه که با هاشون مصاحبه نکردم ناراحت میشن منم دیگه دلم نیومد زیاد اصرار کنم. خدا حفظشون کنه ان شالله.
راستی گفت بعضی ها علت نامگذاری کتاب به ابن نام رو می پرسند در جوابشون از مادرهای اون زمان گفت که نمونه اش رو بالا ذکر کردم و گفت حالا چه کسی بالاتر از مادر که اسمش روی این کتاب بشینه؟!


خانم حسینی
نگاشته شده در سه شنبه 89/3/4ساعت 4:18 عصر به قلم طیبــــــه علـــــی حدیث عشق ( ) |

Design By : Pichak