سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

انقلاب ما انفجار نور بود

به دعوت یکی از دوستان مبنی بر نوشتن خاطرات انقلاب تصمیم گرفتم که من هم در این حرکت جالب و زیبای وبلاگ نویسان شرکت کنم اما هرچه قدر به این ذهن مبارک فشار آوردم به خاطره ی قابل توجهی نرسیدم.خوب البته تقصیر ذهن من هم نیست چون در ایام الله دهه ی فجر در مدارس چندان کار شاقی انجام نمی دهند همان سرود های تکراری و برنامه های تکراری و نهایتا جالب ترین برنامه بازگو کردن خاطرات یکی از دبیران محترم است که فقط محض خنده است و با عرض معذرت به درد عمه ی بنده خداشان هم نمی خورد.

البته من و چند تا از دوستان دیگر که به اصطلاح از فعالین مدرسه بودیم همیشه طرح هایی داشتیم برای بهتر و با شکوه تر شدن مراسم اما مانند این وبلاگ نویس عزیز معاون و مدیر هیچ نسبتی با ما نداشتند که طرحمان پذیرفته شود!!! وقتی هم که برای جلوی در کلاس ستاره های زیبای رنگی درست کرده بودی که روی آن ایام الله دهه ی فجر را تبریک گفته بودی هر دبیری که می خواست وارد کلاس شود اول چنان نگاه چپی به تو می کرد که از هرچی دهه ی فجر و ستاره و... بود سیر می شدی.

و مهم ترین نکته ی صحبت های مربی پرورشی عزیز این بود که قدر این روزها را بدانید شما الان در بهترین وضعیت هستید و ...این صحبت ها شده سخنی کلیشه ای مانند اوصیکم بتقوی الله امامان جمعه ی محترم.

حالا هم که تقریبا از مدارس خارج شده ایم و بالاتر رفته ایم یک زنگ انقلاب بیست دقیقه ای داشتیم که بعدش تا خودمان را به طبقه ی چهارم برسانیم تاخیر خوردیم و کلی اعصابمان بهم ریخت البته خودمانیم آن خاطرات هم فقط محض خنده بود و هیچ نکته ی خاصی نداشت اماهمین چند روز پیش بود که از همین برنامه های بیست دقیقه ای داشتیم که یک جمله از صحبت های آن خانم محترم تلنگری بود برای ذهن بسته ی من که فقط می گفتم کاش ما هم درآن زمان بودیم.داشتم به همین موضوع فکر می کردم که گفت: درست است که شما درآن زمان نبودید اما حالا که هستید!!!

این جمله به شدت برای من تکان دهنده بود.آری تکان دهنده!من چه یاد گرفته ام از انقلاب؟هیچ.البته فقط یک نکته را  فکر کنم خوب یاد گرفته ام آن هم اینکه فقط اعتراض می کنم همین.از همه چیز شاکیم درصورتی در انقلاب، مردم فقط از باطل ناراضی بودند و از وضعیت نابسامان آن زمان که تصورش هم برای ما سخت است .ازچه ناراضی هستم من؟ ازچه دارم شکایت می کنم؟ از مربی پرورشی محترم؟ از معاون و مدیر مدرسه ؟واقعا برای خودم متاسفم!!!

از پدرم شاکی هستم!!! که شما انقلابی ها چرا چنان نمی کنید؟ و چرا ... و خیلی چرا های دیگر.درست است قبول دارم که وظیفه ی این عزیزان نیز  تمام نشده و جهاد همچنان باقی است اما الان نوبت ماست ما خودمانیم که باید تکانی به خود بدهیم و  امور را به دست بگیریم و با کمک گرفتن از همان هایی که محکومشان می کنیم (منظورم انقلابی هاست)و با بهره گرفتن از تجاربشان این راه را ادامه دهیم ما خواستیم و آن ها دریغ کردند؟

البته خوب بماند که خواستیم و ... ولی نه این را قبول ندارم زیرا یقینا آن طور که باید نخواسته ایم .من که تصمیم خود را گرفته ام و قصد متحول شدن دارم شما را نمی دانم ؟! شما هم اگر دوست داشتید متحول شوید تجربه ی خوبی است و خیلی لذت بخش است.

و در آخر اینکه فقط برایم دعا کنید.چون من هنوز مناطق جنگی جنوب را ندیده ام قرعه هم به نامم افتاده اما... .
فکر کنم هنوز درست و حسابی متحول نشده ام که شهدا بطلبند.دعاکنید که
ان شاءالله هدایت شویم به راه راست و تحول ها حسابی متحولمان کنند.

راستی یک چیز را یادم رفت بگویم یک چیز خیلی مهم و آن اینکه انقلاب ما انقلابی بود که دل ها را و قلب ها را تسخیر کرد انقلابی بود که بعد از تسخیر دل ها ذهن ها را متحول کرد و رمز موفقیتش همین بود .همین.خاطرات هریک از دوستان راهم که بخوانید به این نتیجه خواهید رسید.امتحان کنید و مطمئن باشید که ضرر نخواهید کرد.اگر حرف آن استاد باعث تحول ذهنی من شد به خاطر این بود که قبلش دل مرا به تسخیر خود در آورده بود! با اخلاق و رفتار نیکو و پسندیده اش.
التماس دعا.
 


نگاشته شده در سه شنبه 87/11/22ساعت 5:25 عصر به قلم طیبــــــه علـــــی حدیث عشق ( ) |

Design By : Pichak