سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ثلم فی الاسلام ثلمه لایسدها شیء.
حکایت و کرامت هایی از:
 حضرت آیت الله العظمی محمد تقی بهجت

از کودکان نیز می توان آموخت
استاد مصباح بیان کردند:«آقای بهجت می فرمودند:من روزی داخل اتاق نشسته بودم و سر و صدای بیرون منزل را می شنیدم.بچه ی همسایه دم در بازی می کرد.فقیری آمد و به او گفت:برو از خانه تان چیزی برای من بیاور.آن بچه رو به فقیر کرد و گفت:خب برو از مامانت بگیر! فقیر جواب داد:من مامان ندارم،تو برو از مامانت بگیر و بیاور.
آقای بهجت می فرمودند:من از این گفتگوی فقیر با بچه یک نکته دستگیرم شد.با خود گفتم این بچه آن قدر به مادرش اطمینان دارد که فکر می کند هرچه بخواهد می تواند از او بگیرد. و افزودند:اگر ما به اندازه ای که این بچه به مادرش اطمینان دارد به خداوند اطمینان داشتیم و می دانستیم که هر چه از او بخواهیم می دهد هیچ مشکلی نداشتیم و همه ی کار هایمان درست می شد».
 
آقا این « قال الصادق » ها را دست کم نگیرید!
یکی از اساتید حوزه به نقل از حضرت آیت الله مومن فرمودند:«در اوائل طلبگی دوستی داشتیم که درس های حوزه را با هم بحث می کردیم.یک روز وقتی که برای مباحثه آمد به من گفت:حقیقتش را بخواهی من از ماندن در حوزه منصرف و زده شده ام می خواهم بروم بیرون کار بکنم.این جا ماندن سودی ندارد.
به او گفتم:کجا می خواهی بروی و چه کاره می خواهی بشوی؟ گفت:می روم دبیر می شوم و یا کار دیگری پیدا می کنم. آن روز بحث ما تمام شد و چندی از این واقعه گذشت.در همان روزها در روز جمعه ای همراه با هم مباحثم به منزل آیت الله بهجت رفتیم.به محض نشستن ایشان فرمودند:آقا این «قال الصادق»،«قال الباقر» ها را دست کم نگیرید فکر نکنید اگر رفتید مثلا دبیر شدید آنجا خبری هست؟! نه آقاجان هرچه هست همین جاست!
این سخن باعث تنبه و بیداری دوست ما شد و متوجه گردید که منظور آقا نکوهش همان اعتقاداتی است که او به آنها سرگرم بود و از تصمیم خویش منصرف شد.»
نجات در راست گویی است!
جناب حجه الاسلام شعبانی نقل کردند:آن هنگام که می خواستم ملبس به لباس روحانیان شوم پس از نماز صبح برای عمامه گذاری به دست مبارک آیت الله بهجت به مسجد ایشان رفتم.ایشان پس از اینکه عمامه را بر سر من گذاشتند سوال کردند:مشغول چه درسی هستید؟در آن هنگام بنده تقریبا لمعتین را تمام کرده بودم اما تعدادی از کتاب های کوچک این مجموعه ی فقهی را نخوانده بودم و در آن هنگام توجهی به آن نداشتم لذا در جواب ایشان عرض کردم:لمعتین را تمام کرده ام.
در آن حال گویا احساس کردم آثار ناراحتی و شاید خشم در چهره آقا پیداست و به من فرمود:نجات در راستگویی است!
این جمله ی آقا مرا به فکر فرو برد که برای همه دعا کردند ولی چرا برای من این جمله را فرمودند!؟ چون تامل کردم فهمیدم که چند باب از ابواب لمعه را نخوانده ام و اینکه گفتم:لمعتین را تمام کرده ام شاید تا حدودی درست نبوده است.به همین خاطر دوباره به خدمت ایشان رفتم و عرض کردم لمعتین را تمام کرده ام مقصودم این بود که اجمالا تمام کرده ام و توجه به این نکته که چند کتاب آن را نخوانده ام نداشتم الان به ذهنم آمد که من چند کتاب آن را نخوانده ام.
چون این نکته را خدمت ایشان عرض کردم آثار خوشحالی در صورتشان ظاهر شد و برایم دعا کردند و طلب خیر نمودند و من به حقیقت دریافتم که معظم له به اسرار و باطن اشخاص احاطه دارند».
                                                   منبع:کتاب فریاد گر توحید،چاپ چهاردهم،1386
 

 

 


نگاشته شده در چهارشنبه 88/2/30ساعت 1:50 عصر به قلم طیبــــــه علـــــی حدیث عشق ( ) |

Design By : Pichak