سال روز پیروزی ملت ایران را تبریک عرض نموده و هوا را صاف تا کمی ابری اعلام می کنم زیرا:
با علی در بدر بودن شرط نیست / ای برادر نهروان در پیش روست!
تبریک عرض می کنم به آن هایی که نور را دیدند و به دنبال آن دویدند تا رسیدند به آنچه که باید می رسیدند و حق مسلمشان بود. و باقی همه ضرر کردند!
باشد که خداوند تبارک و تعالی توفیق دهد تا چند سال بعد کمر بندها را محکم تر ببندیم که لغزشی صورت نگیرد ان شاالله.
*با ولایت تا بی نهایت سعادت*
آقای سید حسن! خوشحالیم از اینکه هنوز به خاطر دارید که خمینی هستید!
اما آقای سید حسن! شما امام روح الله خمینی را می شناسید؟! شنیده ام که نسبتی با ایشان دارید!
آقای سید حسن! ما شما را دوستتان داشتیم اگر نوه ی راستین امام(ره) بودید و در راستای همان خط حرکت می کردید، ما شما را دوست داشتیم اگر وقتی به عکس امام(ره) توهین شد ساکت نمی ماندید و پاسخی کوبنده می دادید آن روز یادتان نبود که هنوز بیست سال از رحلت ملکوتی اماممان نگذشته است؟!
آقای سید حسن! زمانی که صحیفه ی امام عزیزمان با سانسور چاپ شد یادتان نبود که هنوز بیست سال از رحلت ملکوتی اماممان نگذشته است؟!اتفاقاتی که در دفتر نشر آثار روی می دهد نمایانگر چیست؟! چرا نباید موضع گیری داشته باشید؟!
آقای سید حسن! آن روز که در بزم مشارکتی ها با سید یاسر و سران فتنه بر سر یک میز نشسته اید آن جا یادتان هست که خمینی هستید؟! پدرتان را میشناسید اصلا و پدر بزرگتان را؟! که اینقدر سفت خودتان را خمینی میدانید که به تعبیر خود آقای نجار چندین نوازش به صورت این مرد داشته ای و روانه ی بیمارستانش کرده ای و یا سیلی که انصاری... ؟! باز هم بگویم؟
آقای سید حسن! رهبر زیبا بوسه ای بر گونه ات نواخت که از صدتای آن سیلی ها که به وزیر کشورمان زدید بدتر بود برایتان ولی بیچاره اطرافیانت ندانسته بر بوسه رهبر بر پیشانی ات می بالیدند!!
آقای سید حسن! زمانی ما دوستتان می داشتیم که به وصیت پدرتان سید احمد عزیز عمل می کردید و در خط ولایت و رهبری حرکت می نمودید نه حالا که عکس هایی از حرم بنیانگذار انقلاب اسلامی منتشر می شود که نماد های فراماسون ها در آن به وضوح قابل مشاهده است!
نه حالا که راهی مخالف راه رهبر و ملت در پیش گرفته اید! نمی دانم دقیقا دو یا سه سیلی؟! اما بگویید ببینم آن حرکت زیبا و خود جوش مردم که بر خلاف برخی از دوستان بسیار با آن موافق بودم چند سیلی برایتان تمام شد؟!
و چه زیبا فریاد بر می آوردند که: نواده روح الله، سید حسن نصرالله!
آقای سید حسن! مهم نیست که سایت های وابسته به فلانی و فلانی و لاریجانی این خبرها را تکذیب کنند مراقب باشید که مردم بسیار هوشیارند!
سحرگاه بعد از فراق
حضرت امام (ره)
آنچه در پی میآید یکی از خاطرات آیتالله خامنهای است که پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر
انقلاب، آن را در آستانه سالروز رحلت حضرت امام (ره) منتشر میکند:
حالت التهاب و حیرت، تفألی به قرآن زدم؛ این آیه شریفه سوره کهف آمد:
«وامّا من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى و سنقول له من امرنا یسرا؛ و
اما کسی که ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد پاداش نیکو خواهد داشت، و
ما دستور آسانی به او خواهیم داد؛ آیه 88». دیدم واقعاً مصداق کامل این
آیه، همین بزرگوار است. ایمان و عمل صالح و جزاى حسنا، بهترین پاداش براى
اوست.
سخنرانى در مراسم بیعت هیئت وزیران، 16/3/1368
توصیه امام
(ره) به آیتالله خامنهای در بیمارستان
آنچه در پی
میآید یکی از خاطرات آیتالله خامنهای از امام خمینی (ره) است که پایگاه
اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، آن را در آستانه سالروز
رحلت حضرت امام (ره) منتشر میکند:
بهار سال 1365، روزى را که
امام(ره) در بستر بیمارى بودند، فراموش نمىکنم. ایشان دچار ناراحتى قلبى
شده بودند و تقریباً ده، پانزده روزى در بستر بیمارى بودند. در آن زمان من
در تهران نبودم. آقاى حاج احمد آقا به من تلفن کردند و گفتند سریعاً به
آنجا بیایید؛ فهمیدم که براى امام(ره) مسألهاى رخ داده است. آناً حرکت
کردم و پس از چند ساعت طى مسیر، خود را به تهران رساندم. اولین نفر از
مسؤولان کشور بودم که شاید حدود ده ساعت پس از بروز حادثه، بالاى سر ایشان
حاضر شدم.
روزهاى نگرانکننده و سختى را گذراندیم. خدمت
امام(ره) رفتم و هنگامى که نزدیک تخت ایشان رسیدم، منقلب شدم و نتوانستم
خودم را نگهدارم و گریه کردم. ایشان تلطف فرمودند و با محبت نگاه کردند.
بعد چند جمله گفتند که چون کوتاه بود، به ذهنم سپردم؛ بیرون آمدم و آنها
را نوشتم.
در آن لحظاتی که امام(ره) ناراحتى قلبى پیدا کرده
بودند، ایشان انتظار و آمادگى براى بروز احتمالى حادثه را داشتند،
بنابراین مهمترین حرفى که در ذهن ایشان بود، قاعدتاً مىباید در آن لحظهى
حساس به ما مىگفتند. ایشان فرمودند: «قوى باشید، احساس ضعف نکنید، به
خدا متکى باشید، «اشدّاء على الکفّار رحماء بینهم» باشید، و اگر با هم
بودید، هیچکس نمىتواند به شما آسیبى برساند». به نظر من، وصیت
سىصفحهای امام(ره) مىتواند در همین چند جمله خلاصه شود.
سخنرانى در مراسم بیعت ائمهى جمعهى سراسر کشور، 12/4/1368
ربطش با عنوان مطلب به عهده ی خودتان!
عکس ها هم با ربط و بی ربط است!
شیخ یاسین _ رهبر مبارزان فلسطینی
_ سارومان جادوگر
طرفدار ابلیس در ارباب حلقه ها
افراد عضو این فرهنگ عجیب معمولا لباس های قدیمی و قرون وسطایی می پوشند و معمولا از رنگ سیاه،بنفش و قرمز تند استفاده می کنند...
و اما سفید و سیاه در مقابل هم در ارباب حلقه ها:
این هم از نماد های شیطان پرستان قابل توجه زنان مسلمان ایران زمین:
خدا می داند که در طول این ده سال، فکر چنین روزی، همیشه دل ما را لرزانده بود. نمی دانستیم دنیای بدون «خمینی» چگونه قابل
تحمل است.به همین خاطر، چندین بار به ایشان عرض کردم: دعای بزرگ من در پیشگاه خدا این است که من قبل از شما بمیرم.
در همان روز تلخ که حال امام مساعد نبود، من جمعی از شورای بازنگری قانون اساسی را دعوت کردم و به آن ها گفتم که حال امام
خوب نیست، کار بازنگری را قدری تسریع کنیم و مژده ی اتمام آن را به ایشان در بیمارستان بدهیم تا دل امام شاد شود. واقعا از تصور آن چیزی که ممکن بود پیش آید،قلب من می لرزید،صدایم شکست و نتوانستم حرفم را تمام کنم...
سخنرانی در مراسم بیعت فرماندهان و اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی،17/03/1368
شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا
سارا لباس پوشید با جبهه ها عجین شد
در فکه و شلمچه دارا به روی مین شد
چندین هزار دارا بسته به سر سر بند
یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و در بند
سارای دیگری در مهران شده شهیده
دارا کجاست؟او در اروند آرمیده
دوخته هزار سارا چشمی به حلقه ی در
از یک طرف و دیگر چشمی زخون دل تر
سارا سؤال می کرد دارا کجاست اکنون؟
دیدند شعله هارا در سنگرش به مجنون
خون گلوی دارا آب حیات دین است
روحش به عرش و جسمش مفقود در زمین است
در آن زمانه رفتند صد ها هزار «دارا»
در این زمانه گشتند ده ها هزار دارا
هنگام جنگ دارا گشته اسیر و در بند
دارای این زمانه با بنز رود به دربند
دارای آن زمانه بی سر درون کرخه
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه
در آن زمانه سارا با جبهه ها عجین شد
در این زمانه ناگه چادر لباس جین شد
با چفیه ای که گلگون از خون صد چو داراست
دارا خود از برای جلب نظر بیاراست
دارا و گوشواره حقا که شرم دارد
در دست هایش امروز او بند چرم دارد
با خون وچنگ و دندان دشمن زخانه راندیم
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم
جای شهید اسم خواننده روی دیوار
آن ها به جبهه رفتند این ها شدند طلبکار!
درنگ را جایز ندانسته و بسیار سریع کتاب را تهیه کردم به خاطر فشار سنگین امتحانات و... تقریبا سه هفته طول کشید تا تمامش کنم از همان اول احساس بسیار نزدیکی با شخصیت داستان می کردم خصوصیات اخلاقی و ... خیلی نزدیک به هم بودیم.
دقیقا خودم را در آن موقعیت ها می دیدم، هفته ی اول آنقدر اشک ریخته بودم که چشمانم تیک گرفته بود و مادرم گفت نمی گذارم ادامه اش را بخوانی! اما به مادرم قول دادم دیگر گریه نکنم خیلی سخت بود خیلی تا آخر کتاب دیگر حتی قطره ای اشک نریختم!
تا مدتی پس از اتمام کتاب دیگر نمی توانستم گریه کنم خودم به این نتیجه رسیده بودم که رسما قصی القلب شده ام طول کشید تا بغضم ترکید و بهتر شدم. خلاصه اینکه برای منی که از دست دفاع مقدسی ها بسیار شاکی بودم که چرا خیلی از گفتنی ها را نمی گویند پاسخی کوبنده بود واقعا عالی بود و به صراحت می گویم اگر آن را نخوانده اید نصف عمرتان بر فناست!
اما دیروز خداوند سعادتی را نصیبم کرد،سیده زهرا حسینی مهمان قلب هایمان در جامعه الزهرا بود در سالروز آزادی خرمشهر با توجه به ساعت دیدار و خستگی ناشی از راهپیمایی صبح فکر نمی کردم اینقدر استقبال بشود. اشک ها و شوق ها و احساس ها وصف ناپذیر بود.
بسیار متواضع در گوشه ای از سالن نشسته بود و بچه ها دورش را گرفته بودند تا اینکه مجری صدایش زد و روی سن آمد سخن آغاز نمود و شعری بسیار زیبا از شهدا خواند،از خاطراتش گفت از دوستانش زهره فرهادی و معصومه رامهرمزی گفت و گفت که هنوز هم الحمدالله در خط رهبری هستند، از خیانت های بنی صدر گفت، از سازمان مجاهدین به اصطلاح خلق و از شهادت بچه ها توسط توپ مستقیم تانک از هواپیماهایی که از شدت نزدیکی با ژ3 هدف قرار داده می شدند ار وضعیت بهداشتشان گفت و اشک بچه ها را حسابی در آورد.
بعد از متاثر شدن بچه ها گفت که در این شرایط فوق العاده سخت هم نماز اول وقتشان ترک نمی شده گفت که با همین چادرهایشان جنگیده اند و لحظه ای آن را زمین نگذاشته اند جز در یک مورد که برای خودش پیش آمده بوده کتاب را بخوانید می فهمید! و گفت که اصلا ما برای حفظ همین ارزش ها می جنگیدیم.
گفت زمانی که بچه های ما در اینجا پر پر می شدند در پارک لاله ی تهران همین به اصطلاح مجاهدین خلقی ها بحث سیاسی راه می انداختند و وقتی در مقابل منطق بچه های حزب الهی کم می آوردند پس از مجروح کردنشان نمک و فلفل روی آن می پاشیدند.
از مادری گفت که شهناز و حسین و ناصرش را به دست خود دفن کرد و از مادر خرمشهر ننه مریم سخن به میان آورد می گفت این ها را الگو فرار دهید این ها انسان های عادی بودند مثل ما و از بهشت نیامده بودند گفت این ها انسانهایی بودند که بسیار توجه داشتند خصوصا روی لقمه هاشان!
خانم حسینی گفت که ما هر چه می کشیم از همین لقمه هاست. گفت لقمه ی حرام اولین اثرش بی غیرتی است همین بی عفتی ها و روابطی است که می بینیم.
او گفت هر که می گوید وهابیت الان فعالیتی ندارد دروغ می گوید الان هم بهائیت و هم وهابیت در حال فعالیتند دروغ می گوید آن مسئولی که می گوید این ها فعالیتی ندارند.
و اما توصیه هایش: اینکه حتما زندگینامه و وصیت نامه های شهدا را بخوانید و توجه و حواستان را حسابی جمع کنید باید پیامرسان شهدا باشیم و عامل ان شاالله،گفت رسالتی که امروز بر دوش داریم رسالتی است زینبی و در این راه هیچ عذر و بهانه ای پذیرفته نیست.
گفت باید با کسب علم و نشاط نفوذ نا پذیر باشیم.
چند تا سوال هم داشتم ازشون که متواضعانه و با لبخندی ملیح گفت مصاحبه نمی کنم اصلا! گفتم پس فقط چندتا سوالمو جواب بدید همینجوری میخوام بزارم تو سایت بدون سلاحم! بازم متواضعانه و با همون لبخند گفت آخه بقیه که با هاشون مصاحبه نکردم ناراحت میشن منم دیگه دلم نیومد زیاد اصرار کنم. خدا حفظشون کنه ان شالله.
راستی گفت بعضی ها علت نامگذاری کتاب به ابن نام رو می پرسند در جوابشون از مادرهای اون زمان گفت که نمونه اش رو بالا ذکر کردم و گفت حالا چه کسی بالاتر از مادر که اسمش روی این کتاب بشینه؟!
در آخرین روز
:
به هر حال فاطمه علیهاالسلام آن روز که آخرین روز
زندگى
سراسر افتخارش در این
جهان بود ، بر بستر ساده ى خویش آرمیده بود و فشار ضعف و رنج بیمارى از هر
سو وجود
نازنین را فراگرفته و از قامت برافراشته ى او جز استخوان هایش ، همه آب شده
و به
ظاهر چیزى باقى نمانده بود.
سالار بانوان ساعتى از ساعات آن روز را
خوابید و
گویى در همان لحظات آرامش بود که در رویایى ملکوتى خواب پدر گرانقدرش
پیامبر را
دید. نمى دانم ، خدا مى داند ، شاید این نخستین و آخرین بارى بود که دخت
فرزانه ى
پیامبر ، پدرش را در خواب مى دید ...
آرى در همان عالم رویا پدر
گرانمایه اش را
در کاخى پرشکوه از در سفید زیارت کرد. هنگامى که چشم نازنین پیامبر بر جمال
جهان
افروز دخت فرزانه اش افتاد ، ندا داد که :
دخت محبوبم «فاطمه» جان! بسوى
من بیا
که من در شور و شوق دیدار توام.
فاطمه پاسخ داد : پدر جان به خداى
سوگند که من
به دیدار شما شور و شوق بیشترى دارم.
- : فاطمه جان مژده ات باد که
امشب نزد من
خواهى بود.
دخت محبوب پیامبر از خواب سبک خویش بیدار و براى
سفر به
جهان دیگر آماده شد.
چرا که در عالم رویا از پدر راستگو و درست کردار و تصدیق شده خویش شنیده
است و این
سخن را نیز از او به یاد دارد که مى فرمود :
هر کس مرا ببیند بى تردید
مرا دیده
است. چرا که کسى نمى تواند در چهره ى نورافشان پیامبر تجلى کند و آن حضرت
خبر
جانسوز رحلت خویش را شنیده بود از این رو جایى براى تردید در درستى خبر
شهادت نبود.
او دیدگان خویش را گشود و از آن
لحظه دیگر نشاط و طراوت
به کران تا کران وجود او
بازگشت ، به گونه اى که گویى در واپسین لحظات درخشش مشعل زندگى خود قرار
گرفته است.
از این رو به پاخاست تا براى حرکت بسوى جهان ابدى تدابیر لازم را بیندیشد و
این
ساعت هاى آخرین زندگى خویش در این جهان را غنیمت شمارد.
تنها خدا از میزان اشتیاق قلبى و جولان فکرى آن بانوى
گرانمایه در آن لحظات حساس
آگاه بود.
او در آن شرایط وصف ناپذیر از یک سو از این حقیقت شادمان بود
که
بزودى آخرین لحظات فرامى رسد و با شهادت در راه حق ، از فشار غم و اندوه
آسوده خاطر
گشته و به پدر والایش پیامبر و به رفیق اعلى و درجات والا در قرارگاه صدق و
نزد
فرمانرواى پراقتدار هستى خواهد پیوست و بشارت پدرش پیامبر که به او فرمود :
تو
نخستین فرد از خاندانم هستى که به من خواهى پیوست ، تحقق خواهد پذیرفت اما
از سوى
دیگر قلب مصفا و پرمهرش شعله ور گشته بود. چرا که مى دانست باید به زودى
شوى پرشکوه
و همتاى گرانمایه اش امیر مومنان را در این روزگار سخت و در آن جو بیداد
بدون یار و
یاورى جز خداى یکتا ، غریب و تنها بگذارد.
آخر آن بانوى گرانمایه در رویدادهاى وحشتناک و
غمبار پس از رحلت پیامبر
بهترین حمایت کننده و مدافع شوى دلیرش امیر مومنان بود و اینک در این
اندیشه بود که
پس از شهادت او چه کسى مى تواند جاى او را بگیرد و همان نقش تاریخ ساز و
حیاتى را
براى آن حضرت ایفا کند ؟
از موضوعاتى که در واپسین ساعت هاى زندگى بیش
از هر
موضوعى براى او دردآور بود و بر قلب مقدس او فشار زیادترى وارد مى ساخت ،
این بود
که اینک لحظات جدایى مى رسد و او مى بایست کودکان خردسال خویش را ترک گوید ،
کودکان
خردسالى که بسان جوجه هاى پرنده اى بودند که هنوز پر و بال آنها نروئیده و
قدرت
پرواز ندارند.
ما در بحثهاى گذشته خاطرنشان ساختیم که یکى از نامهاى
مقدس این مام پرفضیلت
«حانیه» بود. چرا که آن مام گرانمایه در مهر و محبت و دلسوزى و عشق به
فرزندانش در
میان تمامى مادران گیتى بى نظیر بود.
و اینک چنین مام پرمهر و آینده
نگر و
دلسوزى آماده ى سفر به جهان ابدى بود و مى خواست پاره هاى جگر خویش را هدف
تیرهاى
ستم این روزگار خیانت پیشه اى سازد که نه به بزرگ رحم مى کند و نه به کوچک ،
نه به
فروتر احترام مى ورزد و نه به پرشرافت تر و بالاتر.
فشار این درد
جانکاه بویژه
بدان دلیل بیشتر بود که فاطمه علیهاالسلام بارها از پدر گرانمایه اش شنیده
بود که
:
خاندان وحى و رسالت پس از رحلت او تضعیف خواهند شد و انواع رنج ها و
بیداد ها
و مصائب گوناگون را خواهند دید ، همانگونه که خودش پس از رحلت پدر گرانمایه
اش بخشى
از آنها را شاهد و ناظر بود و خداى مى داند که این افکار و اندیشه ها چگونه
به قلب
شکسته و دردمند آن دخت سرفراز بهشت یورش مى برد.
اما به هر حال او از همه بهتر مى دانست که غم و اندوه،
بیهوده و بى ثمر است.
ناگزیر باید حقایق تلخ و دردناک را پذیرفت و در برابر فرمان خدا و تقدیر او
تسلیم
بود و باید از فرصت کوتاهى که بسان ابرى سریع از آسمان زندگى انسان مى
گذرد، بهره
گرفت.
درست در این هنگام بود :
با این اندیشه بود که دخت سرفراز پیامبر به خود حرکت داد
و از بستر بیمارى
برخاست و خود را حالت نشسته و ایستاده و تکیه به دیوار ، به نقطه ى مورد
نظر رسانید
در آنجا آب آماده بود ، لباس هاى فرزندانش را برداشت و با دست هاى لرزان
خویش به
شستشوى آنها پرداخت ، آنگاه کودکان خردسال خویش را فراخواند و با آب زلال و
گلى خاص
به نظافت و شستشوى آنان پرداخت ...
شما خواننده ى گرامى لحظه اى توقف کن تا بر این بانوى
گرانقدرى که آخرین لحظات
زندگى اش فرامى رسد گریه کنیم ، بر او که دست مهر بر سر و تن کودکان خردسال
خویش مى
کشد و گویى در همان حال با آنان وداع مى کند. کسى چه مى داند شاید در همان
لحظات
آهسته آهسته مى گریست و باران اشک از جام دیدگانش که از فشار رنج ها به
گودى نشسته
بود ، فرو مى بارید و این باران اشک ها بر چهره ى گرفته مى ریخت تا آثار
افسردگى و
پژمردگى را از آن خورشید ابرگرفته ، بشوید.
درست در این هنگام بود که امیر مومنان وارد منزل شد و
همسر بسیار عزیز خویش را
نگریست که از بستر بیماى برخاسته و به تدبیر امور خانه و تنظیم شئون آن
پرداخته
است. على علیه السلام با نگرش بر آن بانوى گرانمایه که با آن شرایط جسمى به
انجام
کارهاى خسته کننده اى پرداخته است که در هنگامه ى صحت و سلامت آنها را
انجام مى داد
، بر او رقت برد. از این رو شگفت زده از آن حضرت پرسید که چرا در این شرایط
بستر را
ترک نموده و به تدبیر شئون خانه پرداخته است ؟
و او نیز در پاسخ شوى ارجمندش از آخرین روز زندگى اش خبر
داد و خاطرنشان ساخت که
براى تنظیم امور بهداشتى و نظافت و شستشوى لباس هاى فرزندان عزیزش برخاسته
است چرا
که آنان به زودى مادر پرمهر خویش را از دست داده و به فراق جانسوز او
گرفتار خواهند
شد.
امیر مومنان از منبع و منشا این پیشگویى قاطعانه پرسید. و آن حضرت
از خواب
خویش که پدرش پیامبر را دیده بود ... سخن گفت و بدینسان خود خبر شهادت خویش
را به
گونه اى داد که در این مورد تردید باقى نگذاشت.
وصیت هاى او :
آرى روح
بلند و پرمعنویت دخت گرانمایه ى پیامبر در
آستانه ى پرواز بسوى ملکوت
بود و آخرین ساعت هاى زندگى اش به سرعت سپرى مى گشت. دیگر هنگامه ى آن
فرارسیده بود
که راز هاى نهفته در ژرفاى جان خویش را براى همتاى گرانقدر زندگى اش آشکار
ساخته و
آنچه را در طول این مدت در دل انباشته و از امیر فضیلت ها نهان ساخته است ،
همه را
بازگوید تا به هر قیمتى ممکن باشد ، انجام شود. چرا که وصیت او بسیار مهم و
سرنوشت
ساز بود و مى بایست بدون ذره اى سهل انگارى و انعطاف جامه ى عمل پوشد.
با
این
اندیشه ، هنگامى که تدبیر امور خانه و فرزندان ارجمندش را به پایان برد ،
به بستر
خویش بازگشت و آنگاه بود که با دنیایى ادب و شکوه به امیر مومنان گفت :
عموزاده
ى ارجمندم ! من امروز جهان را بدرود خواهم گفت و یقین دارم که تنها ساعتى
بیش از
توقف من در این سرا باقى نمانده و پس از آن به پدر والاى خویش خواهم پیوست
از این
رو آنچه مى گویم ، وصیت من بر شماست.
امیر مومنان فرمود : اى دخت
گرانمایه ى
پیامبر خداى تو را سلامت ارزانى دارد ! آنچه دوست دارى بگو ! و آنگاه بر
بالین
فاطمه نشست و همه را از حجره اى که آن حضرت بسترى بود ، بیرون فرستاد تا
همسر
ارجمندش راز هاى دل خویش را بگوید.
فاطمه علیهاالسلام فرمود :
عموزاده ى
گرانقدرم! بى تردید مرا در زندگى
خویش انسانى راستگو و درست کردار و امانت پیشه یافته ، و ذره اى از این روش
پسندیده
به دور ندیده اى (آیا چنین بوده است) ؟
امیر مومنان فرمود :
پناه
بر خدا ،
به خداى سوگند که تو اى دخت گرانمایه ى پیامبر ! داناتر و پرواپیشه تر و
گرامى تر و
خداترس تر از آن هستى که من وجود گرانمایه ات را جز آنچه گفتى بنگرم و یا
به خاطر
ناسازگارى با خود مورد نقد و سرزنش قرار دهم.
فاطمه عزیز ! دورى و
جدایى تو بسى
بر من گران است اما چه مى توان کرد ؟ این قانون آفرینش است و از آن گریزى
نیست.
به خداى سوگند که با شهادت جانسوزت مصیبت سهمگین رحلت پیامبر خدا
را بر من
تجدید مى کنى. حقیقت این است که فراق و فقدان تو در این شرایط ، از رحلت
پیامبر نیز
بر من گران تر و سهمگین تر خواهد بود. بنابراین باید به خداى پرمهر پناه
برد و از
این مصیبت بزرگ و فاجعه بار و دردناک و اندوهبار ، به خداى پناه برد که :
«انا لله
و انا الیه راجعون»
این مصیبتى است که از آن نمى توان آسودگى و آرامش
دل یافت و
سوگ بزرگى است که جایگزین نخواهد داشت.
و آنگاه این دو انسان والا و این شایسته ترین مرد و
زن عصرها و نسل ها
ساعتى دست در دست هم از فراق گریستند ، سپس امیر مومنان سر مقدس دخت فرزانه
ى
پیامبر را به سینه ى خویش چسبانید و فرمود :
(بانوى گرانمایه ام ! مادر
شایسته
ى کودکانم !) هر وصیتى دارى ، بگو و یقین داشته باش که «على» مرد وفاست و
آنچه را
فرمان دهى به انجام مى رساند و خواسته ى تو را بر خواسته ى خویش گرچه دشوار
باشد
برمى گزیند.
فاطمه علیهاالسلام فرمود : خداى پرمهر به شما اى بزرگمرد !
بهترین
و پرشکوه ترین پاداش ها را ارزانى دارد.
و آنگاه گفت :
على جان!
نخستین
وصیت من این است که پس از من با دختر خواهرم «امامه» پیمان زندگى مشترک
ببند ، چرا
که او بر فرزندان خردسال من بسان مادرشان پرمهر است و شما بناگزیر براى
اداره ى
خانه ات نیاز به همسر خواهى داشت.
آنگاه فرمود :
وصیت دیگرم بر شما
این است
که مباد کسى از این تجاوزکاران که به من ستم و بیداد روا داشتند ، در تشییع
پیکر من
حاضر شوند. چرا که آنان دشمنان کینه توز من و پیامبر خدا هستند. و مباد
اجازه دهى
یکى از آنان با پیروانشان بر من نماز گذارد.
سفارش من این است که مرا
شبانگاه،
آن هنگامى که چشم ها به آرامش روى هم قرار گرفته و به خواب رفته اند ، به
خاک سپار.
(بحارالانوار، ج 43، ص 192- 191)
وصیت به صورت دیگر :
از
دخت فرزانه ى
پیامبر وصیت
دیگرى نیز رسیده است که
بدین صورت است :
عموزاده ى گرانقدرم ! هنگامى که من جهان را بدرود گفتم ، مرا از زیر
پوشش یا
پیراهن غسل ده. چرا که بدن من پاک و پاکیزه است و با حنوط باقى مانده از
پیامبر خدا
پیکرم را حنوط نما ، و خود و نزدیک ترین کسانم بر من نماز بگذارید و مرا به
طور
نهانى در تاریکى شب به خاک سپار ... و آرامگاهم را با خاک تیره به گونه اى
بپوشان
که مخفى بماند. مبادا اجازه دهى یکى از کسانى که آن بیدادها را در حق من
روا داشتند
، در تشییع پیکرم حاضر گردند ...
و
پس از وصیتى دیگر در مورد فرزندانش به زمزمه ى این
اشعار پرداخت :
ابکنى ان
بکیت یا خیر
هادى
و اسبل الدمع فهو یوم
الفراق
یا قرین البتول
اوصیک بالنسل
فقد اصبح حلیف اشتیاق
ابکنى و ابک للیتامى، و لا تنس
قتیل
العدى بطف العراق
هان
اى بهترین
هدایت گر و راهنما ! اگر خواستى گریه کنى
، بر من گریه کن و
سیلاب اشک از دیدگان فروریز که اینک روز فراق و جدایى است.
اى همتا و
همدم
گرانقدر «بتول» تو را به فرزندانم سفارش مى کنم چرا که اینان جز تو شور و
شوق کسانى
را در دل داشتند که دیگر در کنار آنها نخواهند بود.
اینک بر من گریه کن
و بر
کودکان من که در سوگ مادر مى نشینند ، و آن شهید به خون خفته اى را ، که در
«نینوا»
به دست اشرار مدعى اسلام به شهادت خواهد رسید فراموش مکن.
از
امام باقر آورده اند که :
دخت گرانمایه ى پیامبر
هنگامى که خواست وصیت کند
، به امیر مومنان گفت : پدرم پیامبر خدا در آستانه ى رحلت ، به من خبر داد
که من
نخستین فرد از خاندانش هستم که جهان را بدرود گفته و به آن حضرت خواهم
پیوست. و
اینک هنگامه ى آن فرارسیده است. از این رو در برابر خواست خدا شکیبایى پیشه
ساز و
به خواست و داورى او خشنود باش.
(بیت الاحزان، ص 142)
و
از امام صادق
علیه السلام آورده اند که :
دخت
فرزانه ى پیامبر در آستانه ى
شهادت و لحظات فراق گریه کرد.
امیر مومنان فرمود : دخت گرانمایه ى
پیامبر چرا
گریه مى کنى ؟
پاسخ داد : بر بیدادى که پس از من بر شما روا خواهند
داشت.
فرمود : گریه نکن که رویارویى با این رویدادها و بیداد ها در راه خدا
براى من
آسان است.
(بحارالانوار ، ج 43)
و
در روایت دیگرى آورده اند که آن حضرت در آستانه ى
شهادت به امیر مومنان گفت :
على جان ! با شما سخنى دارم!
فرمود : بگو اى دخت گرانمایه ى پیامبر
گفت
: تو
را به خدا و حرمت پیامبرش سوگند که مباد «ابوبکر» و «عمر» بر پیکر من نماز
گذارند.
(بیت الاحزان ، ص 43)
و در
روایت دیگرى آورده
اند که فرمود :
اگر اجازه دهى
آن دو بر من نماز
گذارند ، شکایت تو را نیز بسان شکایت آن دو به پدرم پیامبر خواهم کرد.
(کامل
بهایى، ص 313)
آنچه
ترسیم شد ، برخى از
وصیت هاى دخت گرانمایه ى پیامبر
بود که هم میزان درد و
رنج آن بانوى فرزانه از جامعه ى خویش را نشان مى دهد و هم میزان خشم و غضب
او از
قساوت پیشگان حاکم را.
آن بانوى دوراندیش بر آن بود که با این وصیت
دقیق و حساب
شده اش ، نام بلندآوازه ى خویش را در سرلوحه ى نام ستمدیدگان و محرومان و
مظلومان
تاریخ به ثبت برساند تا بدین وسیله نقشه ى شوم اهریمنان را نقش بر آب کند و
خطرات
سهمگینى که دین و دفتر را تهدید مى کرد دفع نماید.
بر آن بود
تا نام بلند
خویش را براى خدا و نجات بشریت
سمبل مظلومیت و نمونه ى
محرومیت سازد ، بر آن بود که تشییع غریبانه ى پیکر پاکش را بسان تابلویى بر
سینه ى
تاریخ تعصب کند تا به روشنى خشم و غضب مقدس او از استبداد حاکم و همه ى
کسانى را
نشان دهد که آن نظام اهریمنى را سر کار آورند و آن را تایید و تقویت و یارى
نمودند
یا به رسمیت شناختند.
و نیز بر آن بود تا وصیت هاى سنجیده و روشنگرش ،
بیانگر و
اعلان کننده ى خشم قهرمانانه ى او بر ضد تمامى کسانى باشد که در برابر
رویدادهاى
فاجعه بار پس از رحلت پیامبر ، نسبت به دخت فرزانه و خاندان گرانمایه ى او ،
موضع
ظالمانه و منفى گرفتند و دست از یارى حق و عدالت برداشتند و در لاک منافع
شخصى و
هواهاى جاه طلبانه ى خویش خزیدند.
آرى او
وصیت کرد که پیکر
پاکش را شبانه غسل دهند شبانه
بر او کفن بپوشانند ،
شبانه و غریبانه بر او نماز گذارند و در تاریکى شب به طور نهانى و در نقطه
اى
نامعلوم به خاکش سپارند ، وصیت کرد که جز شمارى چند از شایستگان و
وارستگانى که
وجدان خویش را به انحراف از حق نیالوده و صفحه ى روشن صحیفه ى جانشان را به
سیاهى
شقاوت و دنیاپرستى و گمراهى نکشیده اند ، هیچ کس دیگرى در مراسم تشییع پیکر
پاکش
حاضر نگردد.
تنها کسانى را اجازه ى حضور داد که موضع شایسته و دلیرانه و
خداپسندانه ى آنان در رخداد هاى سهمگین و هستى سوز پس از رحلت پیامبر روشن و
در جهت
اهداف و آرمانهاى الهى بود ، و هیچ یک از ستمکاران و دم و دمبالچه هاى آنان
را
اجازه ى حضور و فرصت فریبکارى و دجالگرى به نفع ستم و بیداد را نداد.
حنوط بهشت :
بى تردید بانوى
سرفراز گیتى، وصیت
هاى دیگرى نیز به شوى
ارجمندش داشت که جنبه ى
شخصى دارد ، گرچه همه ى آنها آموزنده است.
براى نمونه آن حضرت به همتاى
گرانقدرش وصیت کرد که گاه و بیگاه بر کنار آرامگاه او حاضر شود و در فرصت
هاى
گوناگون در کنار مزار او آیاتى از قرآن شریف را تلاوت کند ...
و آنگاه
از
«اسماء» یکى از شاگردان و دوستان با وفاى خویش ، حنوط بهشت را که فرشته ى
وحى براى
پدرش آورده بود ، خواست و او نیز به دستور بانویش آن را آورد و در کنار سر
او نهاد.
حنوط چیست ؟
واژه ى «حنوط»
عبارت از سدر و
کافور است.
از امیر
مومنان آورده اند
که در این مورد
از جمله فرمود :
پیامبر
گرامى اندکى
پیش از رحلت خویش مرا فراخواند و در حالى که من و دخت ارجمندش «فاطمه» در
حضورش
بودیم خطاب به ما دو تن فرمود : «على جان ! «فاطمه» جان ! این حنوط بهشتى
است که
فرشته ى وحى براى من از بهشت آورده است. او با نثار درودى گرم بر شما ، مى
گوید
بخشى از آن را براى پیامبر و بقیه ى آن را براى خود بردارید.»
فاطمه
گفت : پدر
جان ! به دیده منت ، یک سوم این حنوط از آن شما باشد و بقیه ى آن نزد امیر
مومنان
بماند.
پیامبر از شنیدن این سخن گریه کرد و دخت فرزانه ى خویش را به
سینه
چسبانید و فرمود : اى درود خدا بر دخت رستگار شده ، خردمند ، راه یافته و
الهام شده
ام !
آنگاه به امیر مومنان فرمود : شما در مورد باقى مانده ى حنوط چه
نظرى
دارید ؟
پاسخ داد : نیمى از آن براى دخت گرانمایه ى پیامبر و نیم دیگرش
براى هر
کس که شما در نظر بگیرید.
پیامبر فرمود : نصف دیگر آن نیز از آن شما
خواهد بود.
سپس فاطمه
علیهاالسلام
بانویى از
کارگزاران خویش ، به
نام «سلمى»- همسر ابى رافع
را فراخواند و به او دستور داد ، مقدارى آب براى آن حضرت آماده سازد.
در
روایت
دیگرى آمده است که فرمود : آب را بریز تا شستشو نمایم و آنگاه لباس هاى
جدید خویش
را خواست و پس از انجام بهترین غسل و پوشیدن آن جامه ، فرمود : بسترم را در
وسط
اطاق بگستران.
نگارنده
راز اینکار را که
دخت فرزانه ى
پیامبر در آخرین
لحظات زندگى و در آستانه
ى شهادت جانسوز خویش ، پیکر مطهر خود را شستشو داد و جامه ى جدیدى به تن
کرد ، نمى
داند. این تنها خداست که به راز سینه ها آگاه است ، اما شاید بر آن بود که
آثار آن
زخم ها و جراحاتى را که هنوز در بازو و پهلو داشت بشوید و بزداید. آن زخمها
و
جراحاتى که در یورش جلادان استبداد به خانه اش میان در و دیوار بر او وارد
آمده بود
... و شاید به همین جهت هم آن جامه به چرک و خون آغشته را از تن درآورد و
جامه ى
تازه اى پوشید. آرى شاید آن یادگار محبوب پیامبر بر آن بود که آثار زخم ها و
جراحات
را از کسانى که در مراسم غسل و کفن کردن او حضور خواهند یافت ، نهان دارد.
برخى نیز
بر این اندیشه
اند که آن حضرت
در آستانه ى
پرواز بسوى ملکوت این غسل را
به عنوان بدل از غسل «میت» و به جاى آن انجام داد. آنگاه وصیت نمود که پس
از اینکه
جهان را بدرود گفت ، پیکر مطهرش را غسل ندهند.
بنظر
نگارنده، این سخن
سست و بى پایه ،
از محدثان عجیب
است. و آنان را نشاید که
چنین دروغ و افسانه اى را به نام اندیشمندترین و دین شناس ترین بانوى گیتى
بیاورند
، آن هم با توجه به این نکته که خود نیک مى دانند که غسل میت باید پس از
مرگ انسان
به انجام رسد نه پیش از مرگ.
آرى تنها یک مورد اجازه داده شده است و آن
هم غسل
میت دادن به کسى است که براساس حق و عدالت به مرگ محکوم شده است که این
مطلب درستى
است ، اما ربطى به بحث ما ندارد.
افزون بر
بى اساسى بودن
روایت ، فقها و
کارشناسان فقه
اسلامى در این مورد که آیا
مرد مى تواند همسر خویش را غسل دهد یا نه ، به عمل امیر مومنان که پیکر
مطهر فاطمه
علیهاالسلام را غسل داد ، استدلال کرده اند و این موضوع روشن تر از خورشید و
شناخته
شده تر و بلندآوازه تر از روز است. با این بیان پندار برخى از محدثان که
این روایت
بى اساس را آورده اند، هیچ ارزش علمى و دینى ندارد.
Design By : Pichak |